۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

تورکسازی مولوی

مولوی هرکس که هست از شعر پارسی مولویست
گر نباشد شعر پارسی، مولوی اجرش ز چیست؟

زرگری اهل خراسان زاده اندر شهر بلخ
ساخته است کاخی ز پارسی، مایه اش دُرّ دَریست

این چه ربطی داشته و دارد به تورک و آغوزی
گرچه معلوم است که خوی آغوزان غارتگریست

شهرخود را ترک کرد ازدست تورکان آن زمان
روح و نام وی هنوز از شر تورک آسوده نیست

من نمیدانم چه ربط است بین تورک و لطف طبع
آنچه تورکان داشته اند درسابقه وحشیگریست

گرچه میسازند آغوزان کشکی و گویند از اوست
میشناسد هرادیب کو زین اراجیف هم بریست

او ز قول شمس تبریزی بگفت "بوری بوری"
در کدامین لهجه تورکی واژه ای شکل بوریست؟

گرچه بود پایان عمرش چند صباح در ملک روم
وی هنوز ایرانی است هرچند که در آناتولیست

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

اسرار تورک

گشته بود ترکی بشدت هار و هی باخ باخ کنان
پاچه ی پارسی گرفته ، میدرید خود را چنان

که تو پارسی و منم آن گرگ تیز دندان،نه خر
پس تو سگ هستی وهرچند ما شویم زوزه کشان

بازپرسید پارسی؛ خیلی شنیدم تورک سگ
آیا آن گرگی سگ است یا اینکه اوست همنوعتان

تورک ما رم کرد و با پرخاش دادش این جواب
ما نسازیم آشکار، هیچ رازی از اجدادمان!!

اندر جواب ملحدان

آنکه دینش میدهد از ترس شمشیری به باد*** پس چه راحت میشود خفتش نمود،کونش نهاد!


گر تو اجدادت همه ترسو و سست ایمان بُدند***که به آسانی ببردند دین و آیین را ز یاد


اما جد در جد من عاقل بُدند و دین گرا*** چیزی هم از دست ندادند، داشته هاشان شد زیاد


آدمی خرهم بُوَد با زور نمی گردد عوض*** گرچه با زور و مشقت، مدعی خود را بگاد


آن عرب آمد و گفت بی دین شوید،گفتیم به چشم!*** این جفنگ با عقل تو هرگز نمیدارد تضاد؟

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

زدن ننگ تورکی بر نظامی

دهقان فصیح پارسی زاد *** کز حال عرب میکرده است یاد

آنکس که خود است فخر ایران *** اکنون شده مسروقه ی ترکان

خوب است که خود به آشکار گفت *** پاسخ به هر ادعای یامفت

ترکی صفت وفای ما نیست *** ترکانه سخن سزای ما نیست

اما چه کنم که با وقاحت *** می برند همه چیز را به غارت

از دزد چه آید جز حرامی *** دستبرد به امثال نظامی

قالب: مثنوی

بحر: هزج مسدس

ارکان: مفعول مفاعلن فعولن

آسیمیلاسیون

دیریست که می گویند---این توصیه را بشنو

خواهی نشوی رسوا---همرنگ جماعت شو

ترک خود را چه چیزیافته؟---تافته ی جدابافته؟

آنکس که زننگ خویش--- انبوهی چو کوه ساخته

آدم بشو و گو کم---- تو فارسی و من تورکم

خواهی که چه برگویی؟---- توخالی ام و پوکم؟

تو مدام به ما تازی--- که آسمیله می سازی

آسمیله از لطف است--- تو لگد می اندازی؟

با آبروی خود-------- کرده ایم چنین بازی

ما به گوه شدیم راضی---گوه به ما کند نازی؟

بحر: مضارع اخرب

ارکان: مفعول و مفاعیلن